درباره وبلاگ

سلام دوستان من اسمم فاطمه است متولد تهران تصمیم گرفتم این وبلاگ رو درست کنم و تموم خاطراتم رو توش بنویسم و اگر قسمت شد تقدیم به بهترینم بکنم *کسی که ازش مینویسم نمیدونه من این وبلاگ رو درست کردم*(اسمش محمد و 18 ساله) *خوشحال میشم اگه تجربه های شمارو در رابطه با خاطراتم بدونم پس لطفا بدون نظر از وبلاگ خارج نشین* به وبلاگ دیگر من نیز سر بزنید اگر دوست داشتید تشکـــــــــــر: http://bahareerfan.blogfa.com/
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خاطرات من و آدرس fatememohammad.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)


Alternative content


برای ورود به چت روم کلیک کنید

>
ღ♥ღخاطرات منღ♥ღ
سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 20:9 ::  نويسنده : fatemeh        

خدا حفظت کنه عشقم*******************خدا حفظت کنه جونم*******************

برای باقیه عمرم********************** دعا کن تا خدا مارو*********************

                           ******* نگه داره برای هم*******    

 



سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 12:38 ::  نويسنده : fatemeh        

از بچه گی عاشقش بودم خیلی دوسش داشتم ولی نمیدونستم اونم منو دوست داره یا نه همش باخدای خودم رازونیاز میکردم با بهترین دوستم زهرا هروقت صحبت میکردم ارامش پیدا میکردم به خودم میگفتم چرا نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم؟ برای چی باید مسخره ام بکنن؟ چرا وقتی میبینمش و چشم تو چشم میشیم قلبم تند تند میزنه؟؟؟ ولی بااین حال دوباره هروقت میدیدمش مثل قبل بودم حتی احساسم شدیدتر هم میشد! باهمه شوخی میکرد ولی با من خیلی سنگین بود البته حرف میزدیم بگوبخند داشتیم ولی اصولا باهم سنگین بودیم اخه منم تقریبا یه ادم جدی ام زیاد باپسرا نمیگم بخندم هروقت میخواستیم بریم با مامانم اینا خونشون دوست داشتم تنها بریم و با بقیه فامیل نریم اخه دخترعمو و دخترعمه ام دوست دارن که الکی تیکه بندازن مثلا وقتی ظرف میشورم میگن حیف که محمد نیست ببینه داری کار میکنی خلاصه خیلی دلم گرفته بود اخه عشق یه طرفه واقعا سخته خیلی سخت! من بهمن پارسال گوشی گرفتم همون روزای اول یه شماره غریبه بهم زنگ زد جوابشو ندادم اس داد بازم ندادم تا اسممو گفت فهمیدم اشناست بهش اس دادم شما؟ دوباره خواست اذیت کنه که دید پانمیدم گفت محمدم من اول فکرکردم یکی از بچه های مدرسه داره شوخی میکنه ولی وقتی اسم باباش رو گفت باور کردم خودشه خیلی خوشحال شدم چند روزی به همدیگه اس دادیم و زنگ زدیم. نمیدونستم؟؟ میگفتم خدایا یعنی این اولین قدمه؟ یعنی محمد من رو دوست داره یا فقط میخواد باهم دوست باشیم؟ ولی سعی کردم هیچکدوم از اس هارو به خودم نگیرم.خلاصه مامانم گوشی رو ازم گرفت اخه از صبح تاشب دستم بود حق داشت بگیره.

باخودم میگفتم: یعنی محمد تموم شد؟ دیگه نمیتونم بهش زنگ بزنم؟ اخه چرا شمارشو حفظ نکرده بودم تو این مدت؟از تو گوشی مامانم و بابام دنبال شمارش گشتم ولی با خط جدید به من اس داده بود اون یکی خطش خاموش بود!

*اسفند بدون محمد به پایان رسید*

ننننننننننننننننننننننننننننننننننظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظرررررررررررررررررررررررررررر

ادامه مطلب ...


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد